خییلی خییلی دلم برای تمام خاطراتم تنگ شده لحظه هایی که خجالت آور بودن برام ! لحظه های که خندیدم یا لحظاتی که اشک ریختم! حتی وقتی که گفتم این بدترین روز زندگیمه نمی دونم چرا ؟ چرا؟ نیمه شبی که فرداش امتحان فیزیک داشتم  به آسمون و ستاره ها و ماه نگاه کردم آسمون رنگ پریده ، توی اتوبوس دبیرستان وقتی برمیگشتم خوابگاه یا عید غدیر سال پیش همین موقع ! حرم امام رضا علیه السلام... و هزاران خاطره ی دیگه .

روح در پوسته ،  The Cat Returns ، نائوشکا از دره باد و… اغلب انیمه های این جوری.. 

ولی بازم همون تکه فیلم قدیمی از بارون وسط حیاط خونمون درخت من ( دومین درختم ! درخت اولم که سال اول دبستان دم در خونه کاشتمش بخاطر اینکه تو خیابون بود و البته خواهرم قصد داشت دیوار حیاط خونشونو بیاره جلو تر تا حیاط شون بزرگتر بشه قطع شد) که توی باد شدید پیچ و تاب می خورد! خونه مادربزرگ! صبحا بیدار می شدم و پنجره بزرگشون باز بود ، درختای نارنج توی حیاطش . خودش ! اغلب می گفت شیر با بیسکویت بخور ( چون خودش خیلی دوست داشت. خدا رحمتش کنه)  اما الان هیچی شبیه قبل نیست و از این بابت ناراحت نیستم! . مادرم که شبهای تابستون خودش نون می پخت یا خونه  خواهرم کنار دریا ! هرچند خیلی خاطره ی خوبی ندارم ازش همیشه جاهایی را انتخاب می کردن که خیلی تاریک بود ، همسرش بداخلاق بود و هوا گرم! اما اون بودی خاص اون بوی خاصی که باعث شد بِن توی « اندوهی به وسعت اقیانوس The Deep End of the Ocean » خونه بچگی ها شو یادش بیاد منم با وجود عدم علاقم اون بوی خاص نون حاصل از خمیر ترش توی ذهنم مونده و البته افزودنی هایی سنتی هم که بوی قو ای داشتن به کنار ! 

بوی نم بارون ، بچه های محله مون که وقتی بارون تموم می شد توی آب های جمع شده ی بارون می پریدن و بازی می کردن و خودم ! خودم که به اصرار مادرم می رفتم بیرون ، چکمه های پلاستیکیم ( طوسی بودن ) 

به طرز وحشتناکی دلم برای تمام اون لحظات تنگ شده( وقتی به اون سالها فکر می کنم gta سن آندرس و سی جی میاد توی ذهنم ، عملاً هیچ جایی از نقشش نیست که نرفته باشم حتی از خود cj هم بیشتر همه جا را بلدم و با جاده هاش خاطره دارم البته اون نسخه فارسیش و آهنگ هاشم جالب بودن ) ! اما نمی دونم چرا ؟ چرا بهترین دوست زمان بچگی هام الان خیلی برام غریبست و نه من و نه اون هیچ علاقه ای نسبت به ادامه دادن اون دوستی نداریم! دوستی ای که تا اوایل دبیرستان ادامه داشت! 

البته در مورد A حس می کنم ( اونم یکی از دوستای قدیمیم بود ) بهتره همین طور که هست بمونه ! کارایی که کرد هنوز برام قابل پذیرش نیست ( چهار پنج سال پیش وقتی ۱۸ ، ۱۹ سالم بود ) علارغم اتفاقی که براش افتاد و باعث شد خیلی ناراحت بشم ، برادرش فوت کرد ، بنظرم بهتره قهر بودن من همین طوری بمونه! اون روز بی هیچ دلیلی یه دفعه گفتم خدا نکنه شمار منو بهش داده باشن و بعد در کمال تعجب متوجه شدم خیلی اتفاقی سر مغازه خودش دیدنش و گفته فلانی دوستم بوده و حتی حاضر نیستم ازتون پول بگیرم بخاطر این! شمارش عوض شده ؟ چون هرچی زنگ می زنم در دسترس نیست! و خدارو دوباره شکر که اونها اون لحظه یادشون نبوده حرفی از شماره‌ تلفن من بزنن و بعدم گفته بودن برمی‌گردم شماره خودشو می گیرم که خدارو شکر همونم یادشون رفته بود! من خیلی خوش شانس بودم تو این قضیه 

[وای اون اتلاف وقت و کارای مسخره ی ۱۹ سالگیم که تا ۲۰ ادامه داشت امیدوارم یه روزی بخاطرش هم خودم خودمو ببخشم هم بخشیده بشم!] 

بهتره به بعضی چیزا فکر کنم چون خیلی تاسف می خورم و شرمنده می شم!

وقتی خاطراتمو مرور می کنم و از لحاظات خوشگل رد میشم بیشتر به این نتیجه می رسم که نتیجه اعمال خودمون دامن گیر خودمون خواهد شد! همین الان هم به طرز عجیبی برای بعضی ها شون عذاب وجدان دارم ! 

امروز یکم حس کردم دوباره برگشتم به عیدای قدیم و همه ی این خاطر تازه شد هرچند الان تنهام و مادر برگشت ولی نمی دونم ؟ نمی دونم چرا دلم میخواد بخندم؟! از ته دل بخندم و به هیچی فکر نکنم حتی به اتفاقات اجتناب ناپذیری که از راه خواهند رسید و تبعات اشتباهات خود منن ! راستی تا یادم نرفته اون روز عصر یا صبح دقیقاً یادم نیست بعد از اینکه خیلی بارون باریده بود کوه خیلی زیبا شده بود ! مه گرفته بود و همه جا سبز! کاش! کاش می رفتم کوهنوردی! کاش ! 


خیلی چیزای دیگم هست که نگفتم فضای مه آلود بلید رانرر و گم گشته گی رایان گاسلینگ که از قضا شبیه زندگی من تو اون سالها بود ! یا بعضی از کتابهام : صد سال تنهایی  things fall apart   ، a farewell to arms ، یا کتابی که بعد از تموم شدنش گریه کردم چون باهاش زندگی کرده بودم :  زنگ ها برای که به صدا در می آیند ! و هزارتا آدم و اتفاق دیگه که مهم بودن ولی حوصلم نمیشه در موردشون بنویسیم! 

احتمالاً my worst desire را ادامه بدم و چنتا قسمت( XD انگار می‌خوام چیکار کنم !!! ) دیگه بنویسم ازش ! نمی دونم کی بشه! یه سری اتفاقات دیگم افتادن که حتما باید در موردشون بنویسیم به همین زودیا چون خیلی مهمن !!!