۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

پروانه باش!

نمی دونم چی بگم ؟ 

اصلا نمی دونم کجام؟! 

نمی تونم بفهمم چرا؟ چرا باید همیشه تظاهر کنم؟ نمی دونم چرا هیچوقت من مهم نبودم ، نظر من ، خود من ، حرف های من ، من اصلا کی هستم؟ 

خدایا خسته شدم 

دیگه طاقت ندارم

حوصلم سر رفته از اینکه حتی یه لحظه تو عمرم نتونستم خودم باشم ! 

می دونم کسی بی نقص نیست و زندگی شاید هیچوقت آرمانی ( ایده آل ) نباشه اما ؛ اما ولش کن! 

افسوس که فرسنگ ها از ذره ای وقار دورم !

این درست نیست که من انقدر بی پناه باشم ؛ تنهای تنها... 

من ؛ حتی خودمم نیستم و این خنده داره ، باید به خودم بخندم.

 حالا و سال ها قبل به کسی نیاز داشتم که بتونم بهش تکیه کنم! فقدان همچین فردیو واقعاً توی تمام ابعاد زندگیم حس میکنم

وقتی می رم بیرون ، توی خیابون که راه می رم ! 

حتی وقتی کنار خانواده نشستم ، حتی  وقتی الکی لبخند می زنم و گاهی وقتها که گریم میگیره ، هر لحظه و هر ثانیه و این واقعاً سخته!

شدم شبیه ظرفی که هزارتا ترک ور داشته و هر آن ممکنه بشکنه انقدر ضعیف شدم که خودمم تعجب می کنم ! 

با هر تلنگری دلم می شکنه .

گاهی از خودم می پرسم اصلا چطور می تونم دووم بیارم ؟؟

بعضی چیزا رو اینجام نمی تونم بگم ، نمی تونم بگم ولی کاش می شد ، کاش می تونستم همه چیو بزارم و برم ، برم و هزار کیلومتر متر از این افکار فاصله بگیرم ، من فقط یه کمی قدرت می خوام ،

 فقط یه کمی ! 

  • «پرنده»
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۰۲

چرا انقدر خجالتی ام ؟

دارم برمی‌گردم اما ای کاش می موندم! من همیشه همین مشکلو دارم ، نمی تونم درست تصمیم بگیرم! حس کردم نادیده گرفته میشم و حضورم مهم نیست ، کاش همون طور که گفته بودم می موندم و سفرو می رفتم همراهشون ، حالا که همه چی برای من تموم شده میگم چرا انقدر منفعل بودم ؟ حتی روم نشد به مسئولمون زنگ بزنم و برگشتمو اطلاع بدم تا هزینه های برگشتمو پرداخت کنه یا حداقل ازش یه نه بشنوم! واقعاً حس می کنم برای این رفتارم و برای این عدم اعتماد به نفس باید یه کارایی انجام بدم ، البته تخصص ناکافی هم بی تأثیر نبود شاید اگه جای دیگه ای بودم یا وظیفه ی دیگه ای داشتم می تونستم مفید تر عمل کنم اما حتی اون موقع هم مطمئنم همین آش بود و همین کاسه!! به هرحال این چند روز تجربیات زیادی به من اضافه کرد و امیدوارم برای من مفید هم باشه

دیگه بیشتر از این نمی تونم چیزی بگم ، بهتره بهش فکر نکنم :) 

۱ : برای بی اعتماد به نفسی و ضعیف بودن در تعاملات اجتماعیم باید یه کارایی بکنم 

۲ : یه سری رفتار های بچه گانه رو بزارم کنار 

۳ : زیاد به خودم سخت نگیرم

۴ : برم و یه تخصصی کسب کنمو یه مهارتی یاد بگیرم

۵ : زیادی به خودم غره نشم 

۶ : یاد خدا خیلی مهمه ، توی زندگیم باید بیشتر به یاد خدا باشم 

شاید اگه این مواردو عملی کنم تغیرات مهمی تو زندگیم رخ بده

و در آخر از خدا خیلی ممنونم که این فرصتو بهم داد تا توی همچین جمعی و بین همچین انسان های بزرگی باشم! 

  • «پرنده»
  • چهارشنبه ۱۱ مرداد ۰۲
از این آوارگی خستم از این تعقیب خوشبختی / نمی تونم خودم باشم دَرا رو ، رو دلم بستی....
اینجا اغلب از چیزهایی که اذیتم می کنند می نویسم!