۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

چی بگم ؟

امشب عروسی Z و من برنگشتم......

 ناراحتم! یه جورایی هم خیلی دلم میخواست برگردم هم می ترسیدم توی این وضعیت با آدمایی رو به رو بشم که از شون فرار کردم

می تونستم برگردم ، اما بهشون گفتم امتحان دارم ، امتحانام پشت سر همه وقت ندارم بخونم باید از فرجه استفاده کنم و بخونم... که البته دروغ نبود و قصد واقعی ایم هم همین بود اما ؟! نمی دونم نرفتنم تاثیری توی امتحان دادنم داشته باشه یا نه ؟ چون اونطور که باید از این فرصت استفاده نکردم.

برای Z خوشحالم که بالاخره به آرامش رسید اما بازم اما دعا می کنم سهل انگاری هایی که توی این مسیر به عنوان خانواده مرتکب شدن ( من خودمو تا حدودی مبرا می کنم چرا که هرچی که نیاز بود گفتم و کار بیشتری از من ساخته نبود) به دلیل شرایط و اصرار خودش باعث نشه پیش بینی های من درست از آب دربیاد !

 براش ناراحت نیستم ( ولی برای خودم ناراحتم که توی مراسمش نیستم ) اما خیلی هم خوشحال نیستم. توی شرایط اون نمی دونم این بهترین تصمیم بود یا نه ولی حداقل از چاه درش آورد ، امیدوارم چاله ای در کار نباشه یا لااقل عمق چاله به اندازه ای که من فکر می کنم نباشه. خب همه ی اینا هیچ اهمیتی نداره ، براش آروزی خوشبختی می کنم ! نمی دنم متهم بشم به بی تفاوتی چون اون برای من خیلی زحمت کشیده بود که البته اگه بشمم حقمه...


  • «پرنده»
  • پنجشنبه ۱۸ خرداد ۰۲

جیغ بنفش

امروز خیلی حوصلم سررفته! از وقتی صبح بیدار شدم تا الان هیچ کاری بجز آشپزی نکردم ، اصلا حوصلم نشده درسامو بخونم و همش استرس دارم ، فقط دو تا درسه که خیلی حجم مطالب زیاده و نه استاد خوبی داشتن و نه من مطالعه کردم ، یکی شون حداقل میان ترم گرفت هرچند اصلا خوب امتحان ندادم و توقع دارم صفر بگیرم اما لااقل مشخص شد چطور سوال میده... ماه پیش بلاخره انتقالی گرفتم این خیلی خوبه ولی باعث نشد خیلی خوشحال بشم چون اتفاقات جدیدی رخ داده و من همینجا هم درگیر مشکلات زیادی شدم ، احتمالاً صاحب خونه سال دیگه تمدید نکنه و حتی اگرم بخواد تمدید کنه نمی دونم چطور پول پیشو بدم حس میکنم اصلا استفاده درستی از پولام نکردم و فقط بدون توجه به نیازهای واقعی همین طوری صرف چیزای روزمره کردمشون حتی یه دونه از اون چیزایی که میخواستمو نخریدم به اسم صرفه جویی ، حتی هزینه های ضروری رو هم کامل پرداخت نکردم و تنها اتفاقی که افتاد صرف شدن موجودی حسابم بود! الان با خودم میگم کاش صرف چیزای موندگار تر و مهم تری می کردمش... فکر نمی کنم به این زودیا پولی دستم بیاد که بهم اجازه بده اصلا بتونم به خرج کردنش فکر کنم  قبل از اینکه بخوام فکر کنم احتمالا تموم شده . توی موقعیت واقعاً بدی قرار گرفتم ، مرداد مهلت اجاره تموم میشه و من اصلا هیچ فکری راجع به اینکه کجا برم ندارم! امیدوارم بتونم همبن جا رو تمدید کنم ، علی رغم تمام مشکلاتی که داره رهن کامل بودنش حداقل باعث میشه به فکر اجاره هر ماه نباشم . واقعا هرچی گفتم خوبه  برعکس شد و از دستش دادم ، نه بخاطر خونه در کل دنیا برام جای واقعاً ترسناکی شده ، ممکنه زیادی به خودم سخت بگیرم ممکنه ۹۰% تصمیماتم اشتباه باشن ولی حتی با وجود تغییر همه اینا بازم هیچ امیدی حس نمی کنم و این واقعاً خوب نیست . خب حتی اگه هیچ کدوم از چیزهایی که الان هست نباشه بازم زندگی ادامه پیدا می کنه فقط اینکه چطورو نمی دونم فقط می دونم خیلی خیلی طولش دادم و این باعث شد تمام موقعیت های خوب از دستم برن ، هروقت مطمئن شدی نیازی به صبر کردن نیست البته اگه قبلش به اندازه کافی آگاهی داشته باشی ، طبیعیه هرچی زمان بیشتر سپری بشه پخته تر میشی ولی ممکنه دیگه شرایط بهره بردن از فرصت ها را نداشته باشی ، اصلا نمی خواستم در مورد این چیزا حرفی بزنم فقط دوست داشتم یه چیزی نوشته باشم از اونجایی که از آخرین باری که نوشتم خیلی گذشته تلاش های زیادی کردم اما هیچ کدومشونو دوست نداشتم و دلم نخواست منتشر بشن اینم بنظرم مثل بقیه چیزایی که نوشتم بیخود باشه ولی خب نه به اندازه اونا...

اعتماد به نفس و خودباوریم تقریباً صفره به حدی به خودم اطمینان ندارم که حتی یک تا ده شمردنم دو سه بار تکرار می کنم مطمئن شم درست شمردم ! تبدیل شدم به یه فرد آزار دهنده. هرچقدر بزرگتر میشم بیشتر متوجّه این میشم که «Half of me has disappeared» این ترم یکی از بدترین تجربه هام از دانشگاه بود که هنوزم تموم نشده البته و به معنای واقعی کلمه اگه یه بار دیگه ازم بخوان به ازای یک میلیارد دلار سر کلاس بعضی از اساتید بشینم این کارو نمی کنم هرچند واقعاً حرفهای خوبی میزدن و همه تلاش شون این بود که صرفاً به ارایه یه سری مطالب تئوری وار نپردازن و دانشجو رو با سواد و با صنعت آشنا کنن ولی نمی دونم چرا برام خیلی رقت انگیز اومد و از این همه وانمود کردن حالم  بهم میخوره انگار بجای نمک سدیم و کلر بهت بدن همین قدر وحشتناک:)...

امیدوارم این عذاب الهی سال دیگه تموم شده باشه و من حتماً فارغ تحصیل شده باشم و برای ارشد آماده چون اصلاً نمی تونم تصور کنم یه بار دیگه تو این محیط باشم منم باید مثل حضرت مریم سلام الله علیها دعا کنم که نسیا منسیا بشم و هیچوقت دیگه قیافه نحس این آدمای از خود راضی دو رو رو نبینم ! 

فقط خدایا این کفر نعمت محسوب نمیشه واقعاً شکر فقط تحمل اینا واقعاً برام سخته... 

هر دفعه سر نوشتن عنوان درگیری دارم نمی دونم چی باید  عنوان این مطلب پراکنده باشه:)))

 

  • «پرنده»
  • يكشنبه ۱۴ خرداد ۰۲
از این آوارگی خستم از این تعقیب خوشبختی / نمی تونم خودم باشم دَرا رو ، رو دلم بستی....
اینجا اغلب از چیزهایی که اذیتم می کنند می نویسم!