شاید در انتهای جاده ای باران خورده ؛ بعد از تمام درخت ها ، پشت همهٔ کوه ها ، خیلی خیلی دور تر از اضمحلال امید ! در کور سوی خیال ، برای من هم جایی باشد! جایی که خودم در شب های غمگینم آن را باور کردم.... من هنوز هم نمی دانم که هستم!
از این آوارگی خستم از این تعقیب خوشبختی / نمی تونم خودم باشم دَرا رو ، رو دلم بستی.... اینجا اغلب از چیزهایی که اذیتم می کنند می نویسم!