بازم آخر نیم سال شد ( ترم) و من بجای اینکه به فکر امتحانات و نمرات شون باشم بیشتر به فکر اینم که تکلیفم چی میشه ؟! بلاخره تقریباً داشتم امیدوار می شدم که اینبارم مثل سال قبل شد ، فقط امیدوارم اصلا اینطور نشه که نتونم ترم نیم سال :/ بعد برم دانشگاه واقعاً دیگه نمی تونم انقدر عمرمو تلف کنم ! حداقل سال پیش یه دلیل یا بهونه داشتم ( بیماری و دوبار اتاق عمل و درگیر کلیه بودن... ) اما امسال چی؟ اشتباه از من بود که اینو درنظر نگیرفتم که شاید نتونم انتقالی بگیرم ولی اینم درست که شرایط یه نفرو درنظر نگیرن و انقدر بی رحمانه و غیر انسانی به قضیه نگاه کنن! خب من که تقریباً تمام راها رو امتحان کردم و فعلاً باید برم دنبال نخود سیاه :) اما از این تعجب می کنم که چرا باید به مادرم که این همه راه رفت بی توجهی ای بشه ؟! اون که دستورو داد چی از تو کم می شد اگه عملیش می کردی و از ناآگاهی خانوادم سو استفاده نمی کردی و برگه رو ازشون می گرفتی؟ بجای اینکه بگی تو سیستم هست یا هرچی ؟؟ شایدم این یه روش دیگه برای دست به سر کردن مراجعه کننده ها باشه ؟! به هرحال من فعلاً به زعم خودم کاری بجز انتظار ندارم ولی این مسئله واقعاً خیلی بهم فشار وارد کرد شاید قابل قیاس با خیلی از مشکلات مهم ترم نباشه منی که سنم بهم اجازه نمی ده بخوام ولش کنم و دوباره بیام سراغش بعد از دوسال یه جورایی برام نابودی rest of my life محسوب میشه :// . هرچی از  آیندم می دونم فقط همین درس بوده ! نمی دونم اگه اونم نباشه واقعاً چیکار می تونم بکنم؟ اصلا کاری ازم برمیاد؟  کاش مثل اسکارلت برباد رفته می تونستم بگم :«فردا بهش فکر می کنم» و فردا هم این جذابیت و اقتدارو داشتم که همه رو مجذوب خودم کنم و مشکلات حل شه بدون اینکه واقعاً به چیزی فکر کرده باشم :)