اگه برگردم عقب هیچوقت مثل احمقا رفتار نمی کنم ! انگار کور شده بودم و نمی دیدم... همه چیو نادیده می گرفتم ، انقدر اسیر عواطف خودم شده بودم که اجازه دادم اینطوری تحقیر شم! اون که یه عوضی بود! گاهی که ذهنم از سر بیکاری می‌ره سراغ اون روزا ، بیشتر متوجه این میشم که یه آدم می تونه چقدر پست باشه! چیزی که تا همین چقد وقت پیشم نفهمیده بودم.....خود اون اهمیمی نداره ولی بخاطر روزایی که الکی تلف شد ، برای حماقت هایی که ازم سر زد متاسفم...مشکل من اینه؛ هیچوقت واقعیتو نمی بینم همیشه درگیر برداشت تخیلی خودم هستم فقط تهش می فهم اشتباه کردم ... زندگی کردن اینجاش سخته ، نمیشه هر مرحله ای رو چند بار رفت ، فقط یه انتخاب داری و منم هیچ انتخابی نکردم.