امروز تو کلاس همهٔ بچه ها متولد هشتاد ، هشتاد یک و ... یه دفه حس پیری بهم دست داد ،  دلم خواست گریه کنم ! 

برگشتم یاد این افتادم: ناگهان چقدر زود دیر می شود......

منم که الان هیچی ب هیچی حتی دانشگاه همم رو هواست…

حرف های ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آنکه باخبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

آی...

ای دریغ و حسرت همیشگی!

ناگهان

چقدر زود

دیر می شود!



یه روز بیام هرچی تو دلم هستو اینجا بگم .....