به یک باره بی هیچ دلیلی یاد این شعر افتادم و چقدر «شعر هیئت» را زیر و رو کردم تا دوباره پیدایش کنم ، سه شنبه وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها بود دلم نمی آمد بی هیچ مناسبتی منتشر کنم و می ترسیدم ! از اینکه شبیه ریا کاران باشم... نه ! من ادعا نمی کنم مذهبی هستم چرا که اگر یک درصد هم حسنی داشته باشم به هر جزوی ز حسن من قصوریست! :/ پس فقط برای خودم ، برای دل خودم منتشرش می کنم ، انشاالله که خداوند متعال ، حضرت زهرا و حضرت خدیجه سلام الله علیهما نه از من ! من که درحد این حرف ها نیستم بلکه از خوبان جامعه که وجود ما بسته به حضور آنهاست راضی و خشنود باشند.. « الهم صلی علی محمد و آل محمد »
بغض کرد و گفت مردم! شعلهها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت
زد به سینه، چند یازهرای اشکآلود گفت
بعداز آن از چند و چون روضۀ مادر گذشت
روضهخوان رفت و به ظهر داغ عاشورا رسید
من همان جا ایستادم... شعلهها از در گذشت
من میان کوچه بودم روضهخوان در کربلا
آه، آن شب بر دل من روضهای دیگر گذشت
تازیانه رفت بالا و غلاف آمد فرود
تیغ پشت تیغ از جسم علی اکبر گذشت
شعله بود و محسن ششماهه و دیوار و در
تیری آمد از گلوی تشنۀ اصغر گذشت
میخ در بر سینۀ پرمهر مادر حمله کرد
آب دیگر از سر عباس آبآور گذشت
ریسمان بر گردن حبلالمتین انداختند
قافله از بین غوغای تماشاگر گذشت
ذکر حیدر داشت زهرا، مسجد از جا کنده شد
ذکر حیدر داشت مولا از دل لشکر گذشت
درد پهلو، زخم بازو... فاطمه از پا نشست
تیر و نیزه از تن فرزند پیغمبر گذشت
من سراپا اشک بودم، طاقتم از دست رفت
روضهخوان از ماجرای خنجر و حنجر گذشت
روضهها اینجا گره میخورد، بابا رفته بود
هیچکس اما نمیداند چه بر دختر گذشت
علی سلیمیان / شعر هیئت