امروز م به آرزویش رسید! شاید هنوز برای گفتن این حرف زود باشد اما حداقل پنجاه درصد مسیر طی شده که برای او که فکر می کرد دیگر هیچوقت توانایی بچه دار شدن را نخواهد داشت پیشرفت چشمگیری است ، من روز اولی که شنیدم به طور غیر ارادی لبخند می زدم و می خندیدم اصلا نمی توانستم خودم را کنترل کنم ، برایم عجیب بود آیا باید انقدر خوشحال می شدم ؟ اما بعد که با او صحبت کردم از تجربه نا موفق دفعه قبلش گفت و گفت که اکنون هم احتمال می دهد مثل دفعه قبل باشد :« توی اینترنت خوانده ام که همچین علایمی نشان از فلان بیماری است و باید شنبه دوباره آزمایش بدهم تا معلوم شود قضیه چیست » و من هم گفتم از کجا می دانی که واقعا اینطور باشد ، شاید اثر استرسی باشد که تحمل می کنی و روی حرف  اینترنت هم که نمی شود حساب کرد ، حرف حرف دکتر است ، و خوشبختانه امروز با خبر شدم همه چیز خوب است و انشاءالله باید منتظر یک عضو جدید باشیم ! اما نا گفته نماند امروز کمی هم دلگیر شدم نه برای او بلکه برای خودم چرا که به عنوان برادرش چقد به او وابسته ام و احتمالا با شروع این دوران درگیر مشغله هایی شود و حضورش از این چیزی که الآن هست هم کمتر شود… نباید استرس داشته باشد ، فعلا باید دو هفته ای استراحت کند پس نمی خواهم در طول این مدت مزاحمش شوم
در گیر ز هستم مدتی است و هرگاه پیش اویم کار هایش اعصابم را به هم می ریزد بار ها از او از خودم و از خدا می پرسم :« توی کله تو ( این ) بجای عقل چیست؟! و چرا باید انقدر بی فکر باشد ( باشی) ؟!
به گذشته که بر می گردم شاید الان قدر آن سال های تلف شده را بهتر بدانم ، دو سال از عمرم بیخودی رفت و این موضوع مرا فوق‌العاده نگران می کند ، من الآن باید فارق‌التحصیل شده بودم اما تازه اول راهم اول راهی که ای کاش خیلی وقت پیش ها شروعش می کردم ، یعنی خیلی زود تر از این ها.....
هفته ی سختی است ، همه چیز در هم ریخته امیدوارم بتوانم درست مدیریتش کنم ، استخاره ای گرفتم و خوب آمد ؛ نمی دانم بروم ، بمانم ، ولی واقعا دیگر توان ماندن را ندارم ، مثل بچگی هایم زخم هایم را فشار می دهم تا تحملش برایم راحت تر شود ، خودم را به آن راه می زنم و مثل نفهم ها رفتار می کنم شاید اینطور ، تحملش کمی راحت تر شود....
هر گاه در اتاقم را بسته ام ، هر گاه پشت درب هایش قایم شده ام همه چیز بد تر شده شاید بهتر باشد بیرون بیآیم ، شاید بهتر باشد با آن رو به رو شوم ، من فکر می کنم پنهان کاری دیگر کافی است اما بقیه با من هم عقیده نیستند ، خدایا دارم از درون منفجر می شوم