یه آدم مغرور باش ، یه آدم خودشیفته ، یه کسی که بد اخلاقه ، یه خود برتر بین ، میشه پشت لبخند مصنوعی قایم شی ، می تونی تظاهر کنی اما هیچوقت نمی تونی احساسات واقعی خودت ، همون چیزی که هستیو پنهان کنی ، امروز رفتم دکتر حس می کنم خیلی‌ باهام بد برخورد شد ، آقای دکتری که علارغم اون خوشوبش های کپی شدش خودش کسی بود که من اونو یه خودبرتربین از دماغ فیل افتاده می دونم یه آدم بی ارزش ، منشی هاش چقد بد برخورد کردن و حالا برگشتم خونه به خودم میگم چرا باید سکوت می کردم ؟ چرا بعد از بی احترامی که بهم شد پرونده رو پاره نکردم و پرت نکردم تو صورت اون مفت خور سو استفاده گر ، یک ساعت گذشته بود و هنوز و همون شماره ای که قبلاً رفته بود گفتن ، پرسیدم تا حالا چند نفر رفتن؟ گفت نفره سی ! با تعجب پرسیدم نفر سی؟ و بعد از اعتراضات اون خانم و حرفای من ، بیمارانی که همشون می دونستن اونها نوبت رعایت نمی کنن و زیر میزی میگیرن اما جرات اعتراض نداشتن ، سکوت کرده بودن و به زمزمه و حرف های در گوشی اکتفا اون وقت بود که یادم اومد خدا سرنوشت قومی رو تغییر نمی ده مگر اینکه خودشونو تغییر بدن ، اونجا یه مطب ساده بود اما نمادی از جامعه ، جامعه‌ای که کسی جرأت اعتراض به فساد و ظلمو نداره مگر اینکه نفع شخصی خودش در کار باشه یا مثل من بهش توهین شه ، اینجا می‌خوام اینو بگم ازت بد میاد جناب دکتر ، خودت و منشیات و اون شهرت پوشالیت و رزومه سازی های حتی به قیمت کتمان حقیقتت به زودی محوه میشید مثل روز روشنه .....