حواست باشد ! درست تصمیم بگیر ! کاش یادم بود ، کاش دیر نمی فهمیدم ، به کسی گوش نکن ، گوش هایت بگیر ، چشمانت را ببند ، امام زمان خواستم نمازتان را بخوانم اما ؛ توانش را نداشتم که سر پا بایستم ، خواستم دعا کنم اما بیش از حد دلم گرفته بود  ، راضی به اندوه کسی نیستم ، میلادتان مبارک ، هدیه ام این باشد که کسی ناراحت نباشد ، دیگر تحمل رفتار او بچه هایش را ندارم آنها هم بین این همه گرفتاری شده اند قوز بالا قوز ، از اخبار شنیدم که دانشگاه ها به طور کل حضوری شده و البته دور از انتظار هم نبود اما همانطور که از قبل هم می دانستم دوباره فهمیدم همه ، هیچکس نیستند و وقتی که «تو» می‌شوی تنهایی ، خودم را گول به زنم ، به بی دست و پایی خودم اقرار کنم ، بازم هم چیزی تغییر نمی کند [من هنوز به تو فکر می کنم] ؛ نمی دانم نوشته ام را میخوانید ؟ با اشک می نویسم آقا ! آقا ! من ... من.... آه خودتان می دانید ، وای حرف هایم را پس می گیرم ، نباید ، نباید به خودم اجازه دهم که خاطرتان را برای درد های بیخود من مکدر کنید ، امروز روز شادی تان است و من نباید امروز هم از جهل خودم بنالم.... قوی نیستم دروغ هم نمی گویم اما به خدای شما سوگند ، که من ذره ذره ی وجودم را بر باد داده ام ، و لبه پرتگاهی که باد لباس هایم را می پراند منتظر پاسخ مانده ام ، منتظر کمک ، منتظر چه وَ چه وَ چه.... من نا امیدام نمی ترسم ، اینجا دوست دارم داد بزنم من نا امید هستم !!!! من نا امیدام...من ...من ....من ..... من 

هرچند گمان نکنم کسی نوشته های مرا بخواند اما چون امروز و این روز ها ، روز شادی است ، تنظیمش می کنم که بعد از عید منتشر شود ، عیدت مبارک خود بعد از عید من ، خودم خودم را در آغوش می گیرم ، من باور می کنم که ..........