انتخاب واحد کردم ، اما اگر حضوری باشد ، چکار کنم؟ نمی دانم چرا باید همچین تصمیم احمقانه ای می گرفتم ، آن دو سالی که همین طوری بی‌خود تلف شد این هم از دانشگاه ، به هرحال خیلی تحت فشار بودم ، شرایط خیلی سختی داشتم و این تصمیم  یک جورایی برای آن روز ها تسلی بود ، مسخره است! حتی جرات این را ندارم که حرف هایم را به زبان بیاورم ، یا در وبلاگی که مطمئن هستم هیچکس بغیر از خودم نمی خواندش بنویسم ، گاهی برای تغییر آماده ای اما فرصتش را نداری ،  گاهی هم جرأتش را ، سخت نیست به این فکر کنم همه چیز درست شده ! اما الان واقعا بلاتکلیفم و این یک جورایی مثل یک حس عدم امنیت همیشه همراهم است ، پذیرش چیز هایی که می خواهم فراموش شان کنم اما در معرض شان هستم عجیب است ، خود هم عجیب هستم ، عجیب و پر از حماقت